کتاب در انتظار گودو

اثر ساموئل بکت از انتشارات نگاه - مترجم: اصغر رستگار-ادبیات فرانسه

این داستانی است بی‌داستان. مکانش ناکجاآبادی استخشک و بی‌بر که فقط یک درخت در آن هست و بس و زمانش دم دمای زوال خورشید. آدم‌هایش دو آواره‌ی خانه‌به‌دوش که منتظرند یک گودویی از راه برسد و آن‌‌ها را از آن وضع فلاکت‌بار (که همانا انتظار است) دربیاورد. وعده‌ی دیدارشان امروز است دم غروب زیر همین درخت. دو رهگذر هم، که یکی اربابی است رحم‌نشناس و دیگری غلامی است خل‌وچل، می‌آیند و چند لحظه‌ای می‌مانند، بعد هم می‌روند...؛


خرید کتاب در انتظار گودو
جستجوی کتاب در انتظار گودو در گودریدز

معرفی کتاب در انتظار گودو از نگاه کاربران
معنا باختگی و تئاتر ابزورد : انسانی سرگشته در جهانی بی رحم


هبوط واقعی انسان نه در عدن، بلکه در قرن ما رخ داده است.بعد از انباشت بیش از حد تاریخ،ما معصومیت لازم برای اعتقاد به هرگونه توجیه بیشتر را از دست داده ایم.تنها قطعیاتی که مانده اند،جعلی بودن همه ساختارهای تفسیری و غیرقابل فهم بودن اساسی تجربه انسان بدون حضور این ساختارهاست
اریک لوی/ بکت و ندای انواع


تئاتز ابزورد تصویری آرایش نشده از هستی آدمی در عصری را به تصویر می کشد که با فروپاشی ارزش های انسانی و سلب امکان تعامل و مراوده میان آدمیان، پوچ و عاری از هر معنایی شده است. در این نوع نمایش،استدلال درباره علت معناباختگی کنار گذشته می شود و فقط نمایی از زندگی انسان در دنیایی خالی از معنا به صورتی تهدیدکننده، ویرانگر و هراس انگیز به تصویر کشیده می شود. بر اساس یک اشتباه رایج، تئاتر ابزورد با با تعاریفی مانند @پوچی، فلسفه پوچ گرایی و ... @ بیان می شود که کاملا نادرست است.معناباختگی در این نوع نمایش وضعیتی حادث شده و نه ذاتی ست که تصویر می شود و انسان را برای خلق معانی جدید و تغییری اساسی به چالش می کشد.
در تئانر ابزورد فرم،ساختار و اتمسفر را نمی توان از معنا و محتوای عقلانی اثر جدا کرد. آنچه در این آثار گفته می شود به نحوی غیرقابل تفکیک با چگونگی گفتن آن پیوستگی دارد و به هیچ نحوه دیگری نمی توان آن را گفت. ساختار کلاسیک نمایش - آغاز، میانه، پایان (زمینه و معرفی، گره افکنی، گره گشایی) - به کلی شکسته می شود و سیر خطی مرسوم نمایش حالت دورانی پیدا می کند. واقعیت های خیال پردازانه و رویاگونه، شخصیت های گروتسک، کنش ها - اگر کنشی رخ دهد - در فضایی سورئال و به دور از هرگونه رابطه علت و معلولی اند. مونولوگ ها و جریان سیال ذهنی به طور ریتمیک تکرار شده ،بی معنی و بدون مخاطب و پر از تناقض اند و دچار گسست ناگهانی می شوند.
در نمایش ابزورد سارتر بر اصل @امتناع اساسی تئاتر@ تاکید می کند.بر اساس این اصل در تئاتر نو از روان شناسی شخصیت ها،طرح و رئالیسم اجتناب می شود. ( بدون طرح به مفهوم بی داستان و نه بدون طرح کلی نمایش. چرا که در تمام نمونه های این سبک، طرح کلی موجود است.)
نویسندگان این حوزه دو موضوع مهم را به صورت مشترک در آثار خود بیان می کنند: ناتوانی انسان در مراوده و تعامل معنی دار و اضمحلال فردیت.انسانی که به تصویر کشیده می شود انسانی است که فردیت خود را باخته و در نتیجه به طرزی منزوی و از خود بیگانه زندگی می کند یا با تکرار الگوی رفتاری غالب، هم رنگ شده با جماعت خود را از دست رفته می یابد

در کائناتی که ناگهان همه توهمات و بارقه های امید ناپدید شده اند، انسان ناچارا احساس غریبگی می کند. وضعیت او به وضعیت فردی تبعید شده می ماند که هیچ علاجی برای دردهایش وجود ندارد، زیرا از خاطراتش درباره موطنی از دست رفته محروم است و ایضا امیدی هم به رسیدن به سرزمین موعود ندارد. این جدایی بین انسان و زندگی او، بین بازیگر و زمان و مکان نمایش، حقیقتا احساس معناباختگی را به وجود میاورد. کامو

سقوط فردیت با از میان برداشتن تمایز میان شخصیت ها و جابجایی نقش ها در پایان نمایش نشان داده می شود. زبان در آثار ابزورد یاد آور اوهام و از هم گسیختگی دنیایی وهم انگیز است.زبانی که به کار گرفته می شود انزوای انسان در دنیا و ناتوانی وی از مراوده را نشان می دهد.بنا بر عقیده بکت،این ناتوانی از مراوده در نتیجه از زبان ناشی می شود،یعنی زبان خود مانع مراوده است.اما به زعم یونسکو انسان ها در مراوده ناتوانند چون در واقع چیزی برای مراوده ندارد.
در نمایشنامه های ابزورد،هرگز چیزی روشن نمی شود،عملی صورت نمی پذیرد، هرگز پیامی منتقل نمی شود. بنا به گفته یونسکو نمایش ابزورد پیامی را تعلیم نمی دهد بلکه نوشته می شود تا تنها سخنی را مطرح کند

@در انتظار گودو@

در انتظار گودو فراخوانی پرشور برای نوعی ایمان جدید و از این منظر نمایشنامه ای بسیار دینی ست. مشکلی که در این نمایشنامه مطرح می شود یقینا ماهیتی مابعدالطبیعی دارد. چاره این موجودات حزن زده نه پیشرفت اقتصادی، سازگاری روانی و داروهایی که پزشکان تجویز می کنند، بلکه تعریفی جدید از انسان و رابطه ای جدید با عالم هستی است.انسانی که تا این حد محتاج معنویت است یا تعریف های کهنه شده از انسان و خدا را تجدید نظر خواهد کرد و یا اینکه به دنبال تعریف های جدید خواهد بود. کرنودل


نمایش های بکت بیش از دیگر آثار ابزورد فاقد پی رنگ هستند. چند صدایی بودن نمایش به جای بسط خطی، تماشاگر را با ساختاری سازمان یافته از گزاره ها و تصاویر روبرو می کند، عبارات و تصویرهایی که در یکدیگر نفوذ می کنند و فقط در تمامیتشان است که می توان درکشان کرد، نه اینکه درون مایه هایی متفاوت اما هماهنگ باشند که با تعامل هم زمان ارائه ی معنا کنند.
در انتظار گودو را می توان مهم ترین نماینده تئاتر ابزورد دانست. نمایشنامه 5 شخصیت دارد: ولادیمیر (دی دی) - استراگون (گوگو) - پوتزو - لاکی و پسربچه پیغام رسان. دو پرده این نمایش در مکان و زمان مشابهی اتفاق می افتد. درخت بیدی خشک،روی تلی کنار جاده ای بیرون شهر،دور افتاده و غریب. ولادیمیر و استراگون دو ولگرد هستند که روز را در انتظار گودو به شب می رسانند.

گودو کیست؟ شخصیتی مرموز که هویت و وجودش هرگز فاش نمی شود، با این حال قرار است چیزی را برای ولادیمیر و استراگون به ارمغان آورد. اما این چیز چیست؟ مرگ؟ نجات؟ دلیلی برای بودن؟ ولادیمیر و استراگون خود فراموش کرده اند که چرا در انتظار گودو هستند. استراگون این دلیل را به خاطر نمی آورد و ولادیمیر با شک می گوید شاید یک لطف خواسته ایم، چیزی نامشخص، شاید یک دعا. در واقع استراگون و ولادیمیر منتظر گودو هستند تا با آمدنش جریان زمان را متوقف کند. @ امشب شاید تو جاش بخوابیم، یک جای گرم و نرم. شکممان سیر روی پوشال. می ارزد منتظرش باشیم، مگر نه؟@ البته این قسمت در متن انگلیسی حذف شده است.

بکت در پاسخ آلن اشنایدر کارگردان اولین اجرای آمریکایی در انتظار گودو درباره شخصیت گودو گفته است: نمی دانم گودو کیست،اگر می دانستم که در نمایشنامه می گفتم. با این حال انگیزه های قوی بسیاری وجود دارد که ما را وسوسه می کند گودو را نمادی از خدا در نظر بگیریم. گودو هرگز خود را نشان نمی دهد،ریش بلند سفیدی دارد(بر اساس صحبت های ولادیمیر) ، پیغام رسانش کودکی چوپان است (اکثر پیامبران شبان گله بوده اند و با این تمثیل شناخته می شوند). پیغام رسان برادر دیگری دارد که گودو به خاطر دلایل نامعلوم با وی بد رفتار است.آیا بکت به هابیل و قائن و ماجرای نپذیرفته شدن هدایای قائن اشاره دارد؟ ولادیمیر و استراگون از گودو هراسان اند و در هر دو پرده هنگامی که تصور می کنند گودو در حال آمدن است هراسان شده و سعی در پنهان کردن خود می کنند. آیا این بخش اشاره به ترسان شدن آدم و حوا و پنهان شدن از خدا دارد؟ هنگامی که پوتزو در پرده اول با اقتدار وارد می شود هر دو ترسیده و وی را با گودو اشتباه می گیرند.
به هر حال گودو چه اشاره به مداخله یک عامل ماورای طبیعی داشته باشد و چه نماینده انسانی اسطوره ای نجات دهنده ی موعود باشد، ماهیت او در درجه دوم اهمیت قرار دارد. موضوع نمایش شخص گودو نیست، بلکه کنش انتظار و معضل زمان به عنوان جنبه ای خاص و اساسی از وضعیت بشری ست. ما در زندگی همیشه منتظر چیزی هستیم و گودو نشانگر غایت انتظار ماست و بس، یک شی، یک حادثه، یک فرد و یا مرگ. همچنین در انتظار است که ما کنش زمان را در ناب ترین و واضح ترین حالت خود تجربه می کنیم.

تعدادی از جملات این نمایشنامه در دیگر آثار بکت نیز وجود دارند که مهم ترین آن، عبارت @نمی دانم آقا@ ست که توسط پیغام رسان گودو بیان می شود.این عبارت در مولوی نیز تکرار می شود و شاید صدای آن تبهکاری ست که سال ها پیش بکت را مجروح کرده است. بکت در سال 1937 توسط یک زورگیر در خیابان به شدت مجروح می شود. ضارب پس از گرفتن کیف پول بکت، بی دلیل وی را با چند ضربه ی چاقو مجروح می کند. بکت پس از بهبود با ضارب خود در زاندان ملاقات می کند و از آن تبهکار می پرسد که چرا وی را جاقو زده و او پاسخ می دهد :نمی دانم آقا

با آن که ولادیمیر و استراگون فردیت خود را از دست داده اند،اما می توان میان آن ها تمایزهایی اساسی در بررسی های دقیق تر قائل شد.می توان بر حسب الگوی نمایش های کمدی، ولادیمیر و استراگون را شخصیت های قالبی @مرد جدی و آقای کودن@ در نظر گرفت که مکمل یکدیگرند. در تمام تصمیم گیری ها،ولادیمیر نقش نهایی را دارد. این ولادیمیر است که گفتگو ها را آغاز می کند و به پیش می برد،اما استراگون در جواب حرف های بی معنی می زند و گفتگو قطع می شود. این ولادیمیر است که مرتبا متذکر می شود که آن ها باید منتظر گودو بمانند. اوست که از پسرک پیام رسان سوال می پرسد، فکر می کند و سخنانش گاهی چاشنی فلسفه دارد، به نیازهای جسمی خود و استراگون توجه می کند و اوست که از استراگون محافظت می نماید. در عوض استراگون مرتبا به امور معمولی توجه تام دارد.درد پا،مشکل پوتین ها، انتخاب هویج و نه جای شلغم، درخواست پول و استخوان های باقی مانده از پوتزو. می توان نتیجه گرفت استراگون شخصیتی دون مرتبه است و هیچ دل نگرانی دینی و فلسفی ای ندارد. با این حال تمام این تفاسیر تاثیری در رسیدن به نتیجه ( ملاقات با گودو) ندارد، آنان که در جستجوی معنا سخت در تلاشند، زودتر از کسانی که منفعلانه منتظر پیدا شدن معنا هستند به آن دست نمی یابند.

استراگون و ولادیمیر هر دو درگیر محنت هستند. بکت به طور ضمنی به تعریف بعد فلسفی @مسئله رنج@ پرداخته و میان وجه درد کشیدن و رنج بردن تمایز قائل شده است.استراگون از ناحیه پا درد می کشد و ولادیمیر بابت مشکلی در دفع ادرار رنج می برد.

حالت خوابیدن استراگون به صورت جنینی،تصویر بازگشت به رحم مادر و گریز از بودن را به تصویر می کشد (بنا به گفته ی گوگنهایم بکت خاطره ی وحشتناکی از زندگی در رحم مادر به یاد داشت. او مدام از این خاطره رنج می کشید و با به یاد آوردن این احساس که در حال خفه شدن بود مدام منقلب می شد) . سپس خوابی که استراگون می بیند و کلمه ای از آن را بیان می کند...سقوط... هبوط به این دنیای بی معنا؟

دو شخصیت دیگر،پوتزو و لاکی بر خلاف استراگون و ولادیمیر، آنتی تز یکدیگرند اما در عین حال از طریق جسمانی و فراجسمانی با یکدیگر در ارتباط و اتصال اند.می توان آن ها را دو قطب متقابل در نظر گرفت.پدر در مقابل پسر، مادر در مقابل فرزند (طناب به منزله بند ناف)، ارباب در مقابل برده، دلقک سیرک در مقابل حیوان تربیت شده ( پوتزو وسایل سیرک شامل شلاق،چهارپایه،طناب و ... را در اختیار دارد، ورود آن ها مانند شروع یک نمایش مضحک سیرک است) و یا بر اساس نظریه فروید خود در مقابل نهاد.

استراگون و ولادیمیر به وضوح برتر از پوتزو و لاکی هستند. نه به خاطر باورشان به گودو، بلکه چون به اندازه آن دو ساده لوح نیستند.آن ها به کنش،ثروت یا عقل اعتقادی ندارند. آنان آگاهند که همه آنچه در زندگی انجام می دهیم در مقابل کنش ذاتا توهم زمان، هیچ است. آگاهند که خودکشی می تواند بهترین راه حل باشد، بنابراین آن ها به لاکی و پوتزو برتری دارند چون کمتر خودمحورند و کمتر از آنان توهم دارند. اوا متمن،روانشناس یونگی بر این باور است که کارکرد گودو این است که وابستگان به خودش را ناهشیار نگه دارد. از این دیدگاه امید و عادت به امیدواری که بعد از همه این ها ممکن است گودو بیاید آخرین توهمی است که ولادیمیر و استراگون را از مواجهه با خودشان و موقعیت انسان باز می دارد. در لحظه آخر پیش از هوشیاری که چیزی نمانده ولادیمیر بفهمد در رویا بوده است و باید بیدار شود و با دنیا - همانطور که هست - روبرو شود، پیغام رسان گودو می رسد و دوباره او را به انفعال توهم می کشاند. بکت در مقاله ای در ارتباط با پروست،به طور ضمنی به این جنبه از در انتظار گودو یعنی @عادت امید داشتن@ بیان می کند : عادت زنجیری است که سگ را به استفراغش می بندد، نفس کشیدن عادت است. زندگی عادت است یا ترجیحا توالی عادت هاست جون فرد در اثر تغییر پی در پی،توالی فرد هاست. پس عادت نام میثاق های بی شماری ست میان بی شمار سوژه که مجموعا فرد را می سازد و بی شمار ابژه وابسته شان. دوره های گذار که سازگاری های پی در پی فرد را از هم جدا می کند نمایانگر نواحی پر مخاطره ای در زندگی فرد است. پر خطر، بی ثبات، پر درد، پر راز و خلاق، وقتی لحظه ای رنج هستی جای ملال هستی را می گیرد.

@@

گسنر در رساله ای خود درباره بکت عنوان می کند که در این اثر چهار شخصیت نمایش در مجموع 45 بار از وضعیت قائم که نماد شان انسانی ست خارج می شوند.
شروع نمایشنامه در هر دو پرده با این عبارت است: کاری نمی شود کرد.این جمله به صورت های مختلف و در موقعیت های گوناگون در نمایش تکرار می شود و فضای کلی نمایش را مشخص می کند.قرار نیست در این نمایش کاری انجام شود و اتفاقی رخ دهد. ولادیمیر و استراگون هیچ کاری نمی کنند.در واقع آنان بی عملی را کم خطر ترین عمل ممکن یافته اند.

مضمون دو دزد بر روی صلیب مضمون عدم قطعیت در امید به رستگاری و بخشوده شدن است، چیزی که بر تمام نمایش سایه افکنده است. هنگامی که از بکت در ارتباط با مضمون در انتظار گودو سوال شد وی چنین پاسخ داد: در نوشته های آگوستین قدیس جمله شگفت انگیزی هست، کاش لاتین آن را به یاد داشتم. به زبان لاتین حتی از زبان انگلیسی زیباتر است. @ ناامید نباشید،یکی از دو دزد رستگار شد. مطمئن نباشید، یکی از دو دزد به لعنت ابدی گرفتار شد.@

کاربرد نماد های مسیحی در نمایشنامه واضح است. کتک خوردن استراگون و خوابیدن در نهر یادآور مثل سامری نیکو* در عهد جدید است،با این تفاوت که دیگر نجات دهنده ای به داد استراگون نمی رسد. دو ولگرد در صحنه و تلی که بر آن درختی نیمه خشک قرار دارد و در حاشیه دورافتاده قرار گرفته است، می تواند یادآور وقایع جمعه الصلیب باشد (تلی بیرن از شهر = تپه جلجتا، دو ولگرد = دو دزد، چوب = صلیب، نماد رستگاری در بهار).
ولادیمیر به آمدن گودو در آن شنبه موعود اشاره می کند.آیا امروز شنبه است؟ آیا این همان شنبه مابین جمعه الصلیب ** و یکشنبه رستاخیز است؟آن فضای خالی میان تاریخ؟ شنبه ای که با یاس، ترس حواریون، سکوت و غیبت خدا و انتظار همراه بود؟ بر خلاف کتاب مقدس در پایان این نمایش، تاریخ در همان شنبه ی سکون می ماند و هیچ یکشنبه رستگاری و قیامی در کار نیست.
ولادیمیر و استراگون در حین مرور خاطرات،به افتادن در رودخانه و غرق شدن استراگون اشاره می کنند.این را نیز می توان اشاره ای به تعمید آب و تولد تازه در نظر گرفت. به کار بردن نام هابیل و قائن در نمایش،علاوه بر ارزش نمادین، نشان از جهان شمول بودن شخصیت های نمایش دارد.
از میان تکنیک های خاصی که بکت در این نمایشنامه به کار گرفته است می توان به آشفته اندیشی زمان و مکان و مبتذل نشان دادن احساسات آدمی اشاره کرد(ولادیمیر و استراگون یکدگیر را در آغوش می گیرند،اما فورا به خاطر بوی سیر از یکدیگر فاصله می گیرند).

در انتظار گودو مانند دیگر آثار ابزورد،ساختاری دورانی دارد. یکی بودن زمان و مکان در هر دو پرده،تکرار ریتمیک وقایع و تکرار شعر در ابتدای پرده دوم نشان از تسلسل باطل وقایع دارد. از شروع و پایان نمایشنامه مشخص است که تمام این وقایع با تفاوت اندکی در جزئیات،بارها و بارها تکرار شده و تکرار خواهند شد.بکت در این اثر یگانه نقطه قوت انسان نوین را به تصویر کشده است : انتظار!در انتظار...

* - مثل سامری نیکو: روزي يكي از معلمين شريعت آمد و از راه امتحان از او پرسيد: «اي استاد، چه بايد بكنم تا وارث حيات جاودان شوم؟» عيسي به او فرمود: «در تورات چه نوشته شده؟ آن را چطور تفسير مي کني؟» او جواب داد: «خداي خود را با تمام دل و تمام جان و تمام قدرت و تمام ذهن خود دوست بدار و همسايه ات را مانند جان خود دوست بدار.» عيسي فرمود: «درست جواب دادي. اين كار را بكن كه حيات خواهي داشت.» اما او براي اينكه نشان دهد آدم بي غرضي است به عيسي گفت: «همسايه من كيست؟» عيسي چنين پاسخ داد: «مردي كه از اورشليم به اريحا مي رفت، به دست راهزنان افتاد. راهزنان او را لخت كردند و كتک زدند و به حال نيم مرده انداختند و رفتند. اتفاقا كاهني از همان راه مي گذشت، امّا وقتي او را ديد از طرف ديگر جاده رد شد. همچنين يک لاوي به آن محل رسيد و وقتي او را ديد از طرف ديگر عبور كرد. پس از آن يک مسافر سامري به او رسيد و وقتي او را ديد، دلش به حال او سوخت. نزد او رفت، زخمهايش را با شراب شست و بر آنها روغن ماليد و بست. بعد او را برداشته، سوار چهارپاي خود كرد و به كاروانسرايي برد و در آنجا از او پرستاري كرد. روز بعد دو سکه نقره درآورد و به صاحب كاروانسرا داد و گفت: از او مواظبت كن و اگر بيشتر از اين خرج كردي، وقتي برگردم به تو مي دهم. به عقيده تو کدام يک از اين سه نفر همسايه آن مردي كه به دست دزدان افتاد به حساب مي آيد؟» جواب داد: «آن کسي که به او ترحم كرد.» عيسي فرمود: «برو مثل او رفتار كن.» لوقا 10 : 25 - 37

** - جمعه ای که مسیح به صلیب کشیده شد

مشاهده لینک اصلی
‎دوستانِ گرانقدر، این نمایشنامهٔ 140 صفحه ای که اولین بار در سال 1953 و در پاریس به نمایش درآمد، در موردِ انتظار است... آن هم انتظار برای هیچ و پوچ.... کسی دقیقاً نمیداند هدفِ «سامائول بکت» از نوشتنِ این نمایشنامه چه بوده است! آیا هدفش بیداری معنوی و یا رستگاری بوده است!؟ آیا هدفش طعنه زدن به روشنفکران زمانِ خودش بوده است! و یا هدفش سخن گفتن از دنیا و این هستی در ایهام و کنایه بوده و بس! کسی نمیداند... نمایشنامه ای که در آن پنج شخصیت وجود دارد... دو ولگرد با نامِ «استراگون» و «ولادیمیر» که در انتظار کسی به نامِ @گودو@ هستند که حتی او را نمیشناسند!.. و در این انتظار پی در پی با یکدیگر گفتگو میکنند... گفتگوهایی بی سر و ته و نامشخص که میتوان گفت وراجی های سرسام آور است.... «استراگون» از یاد برده است و «ولادیمیر» نمیداند که چه کسی با او قرار ملاقات دارد! اگر قراری وجود دارد، مکان و روز و ساعت آن قرار چیست!؟... آنها در زمینِ مالکی به نامِ «پوتزو» در انتظار نشسته اند... <پوتزو> شلاق به دست به همراه بارکش و یا همان خدمتکارش «لاکی» که او را به وسیلهٔ طناب و همچون خوک به خودش بسته است نیز در نمایش وارد میشوند، که البته نقش خاصی ندارند، کارشان فقط ور رفتن به پوتین و کیف و وسایلشان است و البته گفتگوهایی نیز میانشان رد و بدل میشود... و آخرین شخصیت پسر بچه ای است که وظیفه اش در پایان هر پرده این است که به دو ولگرد اطلاع دهد که جنابِ @گودو@ امروز نمی آید، ولی فردا شما را ملاقات خواهد کرد... در پایانِ هر پرده، دو مردِ ولگرد، تصمیم میگیرند که انتظار را تمام کنند و بروند.. ولی بازهم از جایشان تکان نمیخورند و بازهم به انتظار مینشینند
‎عزیزانم، در سالِ 1957 این نمایشنامه برای زندانیانِ سن کوئن تینِ آمریکا، روی صحنه به اجرا درآمد... زندانیان که تصور میکردند در نمایشنامه بازیگر زن خواهند دید، زمانی که فهمیدند اصلاً زنی درکار نیست، منتظر ماندند تا چراغها خاموش شود و سالن را ترک کرده و به سلول هایشان بازگردند.. امّا وقتی دو دقیقه از نمایش سپری شد، آنها تا پایان در جایشان میخکوب شده و از نمایش لذت بردند... وقتی نظر آنها را جویا شدند، یکی از آنها گفت: @گودو@ در واقع همان جامعه است.... دیگری گفت: @گودو@ همان دنیایِ بیرون است.... بله، زندانیان مفهومِ انتظار را درک کرده بودند و میدانستند که چنانچه @گودو@ بیاید، چیزی برای ارائه ندارد و سخنش یأس آور خواهد بود
‎دوستانِ گرامی، در مورد این اثر، میتوان صفحات زیادی نوشت و نقد کرد، امّا متأسفانه ریویو خسته کننده میشود... در موردِ نمایشنامه، هر خواننده ای میتواند حدس و گمانهایِ خودش را بزند.. کسی نمیداند @گودو@ چیست و کیست!! اصلاً وجود دارد و یا نه! تنها کسی که از وجودش خبر دارد، پسر بچه است... آیا @گودو@ همان خداست و پسر بچه پیام آور او و فرشته است؟!.. خدایی که در نظر پسر بچه با ابهت است و ریش سفیدی نیز دارد... بازهم اینها حدس و گمان هستند
‎اگر منظور «بکت» از @گودو@ همان خدا باشد، پس میخواهد نشان دهد که خدا نیز همچون @گودو@ نایافتنی است و وجود ندارد، چراکه ”گودو@ که در نظر «ولادیمیر» نقش بسته، چیزی جز پوچی نمیباشد و نوعی @هیچ@ است
‎هدف «بکت» از انتظار به نظرم این نیست که نشان دهد چگونه میشود از زمان استفاده کرد و بهره برد... بلکه میخواهد نشان دهد که انسانها چگونه میتوانند زمان و وقت را بگذرانند ... و این دو با هم تفاوت ها دارند
‎ولادیمیر از بی حوصلگی با کلاه ور میرود، کلاه در اصل با سر مربوط است و در مقابلش استراگون با پوتین ور میرود که میدانیم پوتین در اصل با خاک ارتباط دارد... پس مشخص است که این دو با هم ناسازگار هستند، و این دو ولگرد، با ناسازگاری با یکدیگر همچون طناب بسته شده اند، دقیقاً مانندِ «پوتزو» و «لاکی» که البته با طناب واقعی به یکدیگر چسبیده اند
‎نمایشنامه سرشار از گفتگو کردن است، و شاید «بکت» میخواهد نشان دهد که بهترین راه برای گذراندنِ وقت، زمانی که نخواهی از اندیشه و خرد استفاده کنی، گفتگو کردن است... گفتگو کردن های بی هدف که به نوعی سرگرمی میباشند، تا ارتباط برقرار کردن
--------------------------------------------
‎برخی از جملات و نوشته هایی که بنظرم «ساموئل بکت» با نوشتن آنها منظور خاصی را داشته است را به انتخاب در زیر برایتان مینویسم
***********************
‎استراگون: ماه رنگش از خستگی پریده.... از بس که از آسمان بالا میرود و به امثالِ ما نگاه میکند
***********************
‎ولادیمیر : نکند موقعی که خواب بودم، دیگران رنج میکشیدند؟ نکند الان هم خواب باشم؟ فردا وقتی که بیدار شدم و یا فکر کردم که بیدار شدم، در موردِ امروز چی بگم؟ اینکه با دوستم «استراگون» اینجا، تا سرِ شب منتظرِ @گودو@ بودیم؟ اینکه «پوتزو» به همراه باربرش از اینجا رد شد و با ما صحبت کرد؟ احتمالاً... ولی تویِ همهٔ اینها چه حقیقتی وجود دارد؟
‎ما به اندازهٔ کافی وقت داریم که پیر بشیم، هوا پر از ناله های ماست. ولی عادت، گوشِ ما را بدجوری سنگین میکند
***********************
‎پوتزو: آدم کور هیچ تصوری از زمان ندارد... مسائل مربوط به زمان هم از دیدش پنهان است
***********************
‎پوتزو: شما هم با این زمانِ کوفتیِ خودتان همش شکنجه ام می دید... یک روزی زاده شده ایم، یک روز هم میمیریم...... آدمها رویِ قبر به دنیا می آیند، لحظه ای نور سوسو میزند، بعد دوباره شب سر میرسد
***********************
‎ولادیمیر: ما منتظریم، بی حوصله ایم... نه اعتراض نکن. تا سر حدِ مرگ بی حوصله ایم، اصلاً هم نمیشود انکارش کرد. خوب یک مشغولیتی پیدا میشود و ما چکار میکنیم؟ میگذاریم که تلف بشود.... همهٔ اینها در یک لحظه بخار میشود و ما باز تنها میشیم، تنها در میانِ هیچی
-------------------------------------------
‎امیدوارم این نقد و ریویو برای شما ادب دوستانِ خردگرا، مفید بوده باشه
‎«پیروز باشید و ایرانی»

مشاهده لینک اصلی
منتظر گودو هنوز منتظر یک بررسی است. من تعجب می کنم که آیا تا به حال وجود دارد. در حالی که فکر می کنم در مورد امکان بررسی، من فکر می کنم که آیا من آن را دوست داشت یا نه. من نمی تونم حتی بگم که، از نظر فنی، ...... هنوز منتظر هستم ... برای رتبه بندی ... و همچنین ... این در ستاره هاست. بعضی برای دکوراسیون اضافه کردم آنها کاملا بی معنی هستند، اما نقاط زرد چشم های اسکاندیناوی من را میپسندند. در مورد هیچ چیز واقعا نیست. اما هیچ وقت هنری گرین را نگرفت و همچنین خیلی چیزها را پر کرد - ساموئل بکت احتمالا فکر می کرد صبر کند و ببیند آیا می تواند عنوان بهتر را نسبت به هیچ چیز پیدا کند. در حالی که منتظر است، او عنوان کاری را به دست آورد و این چیزی است که بازی تبدیل شده است. این فرایند محصول نهایی بود و انتظار برای چیزی چیزی از خود بود. همانند شخصیت ها. آنها صحبت می کنند، بنابراین آنها وجود دارد. یکی از آنها به من می گوید: @ آیا شما آماده نوشتن؟ و من می گویم: @ یس، اجازه دهید نوشتن! اما من حرکت نمی کند.

مشاهده لینک اصلی
انتظار برای گودو در قطب جنوب یک مخاطب برای پیش نمایش یک نمایش جدید از این بازی ساموئل بکت است. فیلمبرداری او توسط فیلمبرداری در قطب جنوب و استفاده از پنگوئنها به عنوان بازیگران، به کار رفته است. مسئله گفت و گو با روش صدای فراگیر حل می شود. در اولین عمل، دو پنگوئن بر روی یخ پوشیده از برف پوشیده است. یک پنگوئن نزدیک است. صدای بیش از حد می گوید: \"هیچ کاری انجام نمی شود.\" دوربین به آرامی به پنگوئن دیگری که در کنار اولین پابند می شود، اسکن می کند. صدای او شروع می شود، \"من شروع به در نظر گرفتن این نظر است.\" بازی ادامه می دهد در این روش. گاهی اوقات، دو پنگوئن به عقب و جلو خود را در دنیای سفید و سفید خالی خود را. هنگامی که در وسط عمل دوم، یک سوم پنگوئن رو به رو می شود، دو پنگوئن بی سر و صدا به تپه یخ زده بیرون می ریزند و سپس به سمت شکمشان به پایین تپه و به آب می روند. پس از یک مونوپس روح، سومین پنگوئن نیز تپه به آب. در پایان بازی دو پنگوئن اصلی به عقب و جلو حرکت می کنند. یکی از پنگوئن ها می گوید: «آره، باید دوباره شنا کنیم؟» پنگوئن دیگر پاسخ می دهد: «بله، بیایید.» اما پنگوئن ها حرکت نمی کنند.

مشاهده لینک اصلی
بررسی کتاب 4 از 5 ستاره به انتظار گودو، که در سال 1952 توسط ساموئل بکت تهیه شده است. بشر به طور کلی از افراد غیر فعال و فعال تشکیل شده است. در بازی شبهنظامی ساموئل بکت، در انتظار گودو، چهار شخصیت وجود دارد که میتوانند به طور مستقیم با انسانی انسانی مقایسه شوند. استراگون و ولادیمیر، افراد منفعل در نظر گرفته میشوند؛ زیرا برخلاف پتزو و لاکی، افرادی فعال هستند که از روز و روزها با ماجراهای جدید زندگی می کنند. بازی ساموئل بکت یک تفسیر مستقیم بر بشریت جهانی است و نشان می دهد که جهان از \"سیب زمینی\" و \"انرژی گرمی\" تشکیل شده است که تفاوت های متفاوتی دارند. استراگون و ولادیمیر مردم غیر انسانی هستند و می توانند به عنوان \"سیب زمینی\" امروزه جهان شناخته شوند. آنها در اطراف نشسته و همان روزها و روزها را انجام می دهند. â € œCouch سیب زمینی â € بالا ببرید، تماشای تلویزیون، خواب، تماشای تلویزیون، خوردن، و به ندرت صرف انرژی. اتراژن و ولادیمیر مراسم های روزانه از بین بردن چکمه ها، خوردن هویج، انتظار برای گودو، صحبت کردن در مورد ضرب و شتم و فراموش کردن آنچه آنها انجام دادند روز قبل. هر دو \"سیب زمینی\" و \"بکت\" شخصیت ها کاملا چیزی ندارند و به همین علت روزها با هیچ مرزی به یکدیگر متصل نمی شوند. سردرگمی و هرج و مرج در همه جا وجود دارد. در طول بازی، شخصیت های ساموئل بکت، عناصر انسان را نشان می دهند که هیچ کاری انجام نمی دهند و در دنیایی بی دغدغه و تنبلی زندگی می کنند. آنها منفعل مانند الاستراگون و ولادیمیر هستند. با این حال، Pozzo و Lucky عناصر فعال انسان جهانی را نشان می دهند. آنها می توانند به عنوان \"انرژی گردهمایی\" در جهان امروز مورد توجه قرار گیرند. خوش شانسی در اطراف، کف در دهان، سخنرانی های غیر قابل درک را می خوانید، و استادش را در اطراف خود نگه می دارد، مانند یک برده واقعی. از روز به روز آنها از مکان های جدید بازدید می کنند و با اراگرگون و ولادیمیر در فضاهای مختلف ملاقات می کنند. پتزو همچنین بسیار فعال است مانند \"انرژی گرمی اسم حیوان دست اموز\". او، و همچنین خوش شانسی، \"خوردن بر روی لیسیدن و هرگز لیس زدن را انجام نمی دهد\". با همدیگر آنها دائما در حال حرکت از محل جدید به محل جدید هستند. پوزو و لاکی فعال هستند، مانند افراد واقعی دنیا. مردم فعال یک روز هواپیما را به پاریس خواهند برد و در سیدنی، استرالیا نیز شنا می کنند. آنها روزانه ماجراهای جدیدی مانند پوزو و لاکی زندگی می کنند. شخصیت های بازی ساموئل بکتا به طور مستقیم به بشریت جهانی مربوط می شود که در آن زمان می تواند یک انسان فعال باشد. درباره من برای کسانی که برای من جدید و یا بررسی های من ... chees scoop: من بخوانید A LOT. من نوشتم. و حالا من چند تا وبلاگ دارم ابتدا مرور کتاب به Goodreads می رود، و سپس آن را در وبلاگ من در وردپرس در https://thisismytruthnow.com ارسال می کنم، جایی که شما همچنین می توانید تلویزیون \u0026 amp؛ بررسی های فیلم، چالش روزانه 365 روزه و درخشان و تعداد زیادی از وبلاگ نویسی در مورد مکان های مورد بازدید در سراسر جهان. و شما می توانید تمام پروفایل های رسانه های اجتماعی من برای پیدا کردن جزئیات در مورد کسانی که / چه / زمانی / جایی و تصاویر من. نظر بدهید و به من اطلاع دهید که شما فکر می کنید. رای در نظر سنجی و رتبه بندی. متشکرم برای متوقف کردن

مشاهده لینک اصلی
احترام خوبی برای نوشتن نیست. * این همان چیزی است که من امروز بعدازظهر نوشتم. قبل از آن یک دوست به من گفت چیزی برای نوشتن داشته باشم. او خیلی مطمئن بود که من می توانستم. من هرگز در مورد چیزی که می توانم یا نمی توانم انجام دهم مطمئن هستم. اما او چنین تصور کرد. این خوب بود. بعد از آن هیچ چیز زیادی اتفاق نیفتاد، تا زمانی که یک دوست دوست دیگر این دیدار را دیدم و به @ منتظر @ گفت. و اگر فردا فردا ظاهر نشود ... خوب، پس چه اتفاقی می افتد؟ پیامبران وجود دارند که به من اطمینان داد که او می آید من منتظرت هستم محاصره کردن مکان های مشابه، سناریوهای مشابه، بیش از پیش، تا زمانی که بتوانم تمام جهان را پیش بینی کنم. هرگز چیزهای کوچکی از زندگی را نادیده نگیرید و سپس فکر می کنم. و سپس، بعضی دیگر. آیا واقعا میخواهم منتظر باشم؟ من تعجب می کنم که آیا من حتی این انتخاب را داشته ام. پس، یک زن زیبا با ذهن سریع که می تواند شما را به کفش های خود خیره کند، کاملا مبهوت شده، همراه شده است. او به من گفت که من نویسنده را با ظرافت درک کردم. البته از او سپاسگزارم. اما ... آیا من؟ در وسط این ثابت و اغلب خسته کننده \"تجزیه و تحلیل که من نمی توانم فرار از، آیا می توانم حتی شروع به درک مفهوم هر چیزی در همه؟ معنی وجود دارد، جایی. اما من می ترسم که از حضور ما جلوگیری کند تا ... آه. استعاره را که دوست دارید انتخاب کنید این هشدار دهنده است. چند دقیقه بعد، یک زن دوست داشتنی دیگر گفت که این هوشمندانه بود. من مطمئن نیستم از آنجایی که معتقدم Goodreads این را در یک ضربان قلب پاک می کند. اما، خوب. کاری نمی شود انجام داد. دوم این که من آن را نوشتم، یک زن سوم، به همان اندازه خیره کننده و عقلانیت غم انگیز، ظاهر شد. این دوست خوب که خیلی تحسینش میکنم، از من چیزی شبیه بهCan پرسیدم که حتی وقتی ظاهر می شود، منتظرت هستیم @ و این باعث شد من فکر کنم. آیا ما برای چنین سفر آماده ایم؟ ما، مرگ و میرهای ساده، آیا آماده هستیم که چنین وحی را ببینی؟ ما هنوز در آن درخت انتظار داریم. هنوز در مورد خیلی انتظار شکایت اما من نمی دانم چه باید بکنم ... اما ممکن است اشتباه باشد. احساس کردم که دیروز در مورد این فکر کردم. مطمئن نیستم امروز چه روزی هستم، اما قطعا در مورد این ... دیروز فکر کردم. خدا بلافاصله فراموش کردم یا هرگز فراموش نمیکنم. زمانی که یک مرد دیگر به او نزدیک شدم، مجبور شدم ترک کنم، و یک نظر دوست داشتنی درباره کیفیت این بازبینی داشت. من اغلب مخالف هستم اما این چگونگی کارکرد سر من است. و همیشه خوب است که آن را بخوانم، بنابراین از او تشکر کردم. این چیز طبیعی است. بعد از چندین ساعت \"نمی دانم چقدر وقت است چون من هرگز نمی توانم آن را اندازه گیری کنم\"، یک دوست دیگر متوقف شد. او از زمان خواندن یک کتاب خاص خواسته بود. او منتظر گودو نبود، او منتظر زمان مناسب بود. اوه این ممکن است او باشد ... نه. اوه بله. زمان. این زمان بی تدبیری که فراموش نشدنی است. زمان جریان دارد، همیشه. همیشه دقیقه ها همیشه دهها سال است. حتی اگر ما با همان نگاه، همان مصلحت را در همان جا باقی بگذاریم: خودمان. من دوست دارم این دوست را به عنوان خوانده شده این کتاب در اسرع وقت. اما من کلمات مناسب را برای متقاعد کردن او ندارم جهنم من هیچ کلمه ای ندارم آنها من را دارند؛ یک اسیر بی قدرت. بنابراین، من فکر می کنم، من اعتقاد دارم، نمی توانم بگویم. ما صبر میکنیم ... انحراف همراه است و ما باید چه کار کنیم؟ ما اجازه می دهیم آن را به زباله. بیا، اجازه رفتن به کار! در یک لحظه همه از بین خواهد رفت و تنها یک بار دیگر، در میان هیچ چیز! یا بدتر، ما اصلا اینجا نیستیم. ... شما باید تصمیم بگیرید، دوست من. پس از آن، یک دوست دیگر آمد و گفت که این بررسی مورد علاقه او از سال تا کنون بود. و من فکر کردم این یک تعریف دوست داشتنی بود. مشکل این است که من فکر کردم. و تجزیه و تحلیل و در انعکاس بیشتر به خودم گفتم، \"من می دانم که نمی توانم زمان را اندازه گیری کنم، می دانم که مطمئن نیستم که آیا دیروز زندگی می کنم یا فردا فردا زندگی می کنم، زیرا این حس دائمی آننویی که هر یک را پر می کند روز باعث می شود همه چیز را فراموش کنم، اما من آگاه هستم که سال تازه شروع شده است. \"و در اینجا ما، در این جهان عظیم ایستاده با طیف وسیعی از امکانات و پوچی بی نظیر آن هر روز ما را غافلگیر می کند - پوچی که اجازه می دهد هر چیزی اتفاق بیافتد € \"بنابراین این واقعیت است که این بررسی پر از بی معنی است که برخی از مورد علاقه سال است که تازه آغاز شده است، من فکر می کنم. یک فرد بهتر ممکن است فردا نوشته شود یا در یک دقیقه و سپس، آن است. آه متوقف کردن تفکر همه می دانم این است که ساعت ها در این شرایط طولانی هستند. ... اجازه ندهید زمان خود را در گفتمان بیکار نگذارید! من مطمئن هستم که به زودی این دوست را ببینم. از آنجایی که روزها گذر خواهند کرد و زمان گذر خواهد کرد و باید گفت که چیزها باید باشد .... نور یک لحظات، و سپس یک شب دیگر شب را بر می دارد. اما این فرآیند بی پایان به ماهیت طولانی ما اعمال نمی شود. @ @ @ \"دوست داشتنی @\"، یک دوست دیگر چند دقیقه پیش نوشت. اما هنگامی که شما در مورد آن فکر می کنید، واقعا هیچ کاری برای انجام دادن ندارید. ما همیشه به دنبال چیزی جدید هستیم. یک چیز دیگر. چیزی برای من پیدا نکرد. آنها زمان می گذارند. من هنوز هم با توانایی شکستن این حلقۀ بدبختی، ملاقات کرده ام. ما اینجا هستیم که وقت خود را صرف کنیم ... و به رنگ آسمان نگاه کنیم. یک احساس ثابت از روز دیگر انجام می شود. ما می خواهیم حرکت کنیم، ما می گوییم خوب است، ما اینجا می مانیم، مثل نه ...

مشاهده لینک اصلی
شما دور راست را به دور خود چرخانید، دوران کودک را مانند یک رکورد، دور دور دور دور دور کمرنگ کنید. کاملا مضحک گاهی اوقات فلسفی با این حال، از زمان تکمیل آن، کمدی انتظار برای خدا گمشده تبدیل شده است. از آنجاییکه می توان گفت که طنز سه مرتبه تکرار می شود، می توان گفت این بازی حتی پشت سر هم بود. من می گویم که می توان گفت که نه من آن را می گویم. آیا انتظار می رود که گودو تمام توجهاتی را که دریافت کرده است سزاوار داشته باشد؟ پس از همه، به نظر می رسد که معنای زندگی را بیان می کند، در حالی که ادعای زندگی بی معنی است و این کاملا بیانیه ای است. بکت از دهان شخصیت های ولادیمیر و اراثان می گوید که هیچ چیز در زندگی مهم نیست. با این حال، شخصیت ها خودکشی را تحقیر می کنند، و این موضوع نهایی زندگی است. این که آنها پس از آن غفلت می کنند، نشان می دهد که آنها معتقدند که در زندگی ارزش دارند. یا این است که آنها حتی بیش از حد تنبل هستند که حتی این کار را انجام دهند، که آنها را مجبور می کند تا بعدا برای همیشه و همیشه کارهای خود را انجام دهند؟ آه، اما به من نگاه کن، احمقانه سعی می کنم همه چیز را درک کنم، اگر چیزی روشن باشد مطمئنا این چیزی نیست که بکت در نظر گرفته شود. در عوض، اجازه دهید توضیح دهم که چرا چنین چیزی از من بهتر از رتبه متوسط ​​نیست. این بیش از حد بسیاری از Falstaffs است. هنگامی که یک مکالمه واقعی کمدی به کلیسا تبدیل می شود به یک comedians lingua franca و بسیاری از شوخ طبعانه اساس خنده دار در وهله اول از دست داده است. به عبارت دیگر، ما در پوچ زندگی زندگی می کنیم، اما اگر زندگی پوچ باشد، شوخ طبعی از بین می رود. در انتظار غربت، طنز برای من بیش از حد غرق شد. آنجا، گفتم.

مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب در انتظار گودو


 کتاب نقاط شفا بخش
 کتاب زندگی ای که ارزش زیستن دارد: آلبر کامو و تمنای معنا
 کتاب شب اتفاق افتاد
 کتاب My infinite puzzle
 کتاب رختکن بزرگ
 کتاب به دنبال داروین