کتاب شوخی

اثر میلان کوندرا از انتشارات روشنگران و مطالعات زنان - مترجم: فروغ پوریاوری-ادبیات فرانسه

جوک یک رمان از میلان کوندرا است که در مورد یک مرد به نام لودویک Jahn و زندگی او تا سن 37 سالگی است. این رمان رویدادهای زندگی او را از منظرهای مختلف تقریبا از زمان نوجوانی تا زمانی که او 37 سال دارد، پوشش می دهد. اما یک الگوی خطی را دنبال نمی کند. در عوض، رمان تمرکز می کند که چگونه اعمال جانسون دیگران را تحت تاثیر قرار می دهد و بر کسانی که در تماس با او هستند را تحت تاثیر قرار می دهد. اغلب اوقات، این رمان درخشان از عشق و انتقام خنثی شده به دلیل پیامدهای سیاسی آن خوانده شده است. اکنون، یک چهارم قرن پس از جوک، برای اولین بار منتشر شد و چندین سال پس از فروپاشی رژیم جمهوری چک تحمیل شده توسط شوروی، این امر ساده تر می شود تا مفاهیم را به جای ارزش گذاری کتاب (و همه کارهای کاندرا) به عنوان آنچه که واقعا این است: ادبیات عالی و تحریک کننده ای که نور جدیدی را بر روی تم های ابدی وجود انسان می گذارد.


خرید کتاب شوخی
جستجوی کتاب شوخی در گودریدز

معرفی کتاب شوخی از نگاه کاربران
@شوخي روايتي است عاشقانه@. اين چيزيست كه ميلان‌ كوندرا درباره اثر خود مي‌گويد؛ با اين وجود نمي‌توان ميلان كونداري سرخورده از ديكتاتوري پرولتاليايي را كه روايتگر يك انقلاب است ناديده گرفت.
شوخي آلبومي است از هفت قطعه موسيقي كه در هفت بخش كتاب تنظيم شده است و نوازندگان آن هر يك به نوبت در بخش خويش تكنوازي خود را دارند: بخش يك: لوديك؛ بخش دو: هلنا؛ بخش سه: لوديك؛ بخش چهار: ياروسلاو؛ بخش پنج: لودويك؛ بخش شش: كوستكا و بخش هفت: همنوايي لوديك، ياروسلاو و هلنا، كه شوخي را به انجام مي‌رساند.
داستان از آنجا آغاز مي‌شود كه نامه‌اي به شوخي از طرف لوديك به آدمي كه همه چيز را جدي مي‌گيرد، با اين مضمون نوشته مي‌شود:
خوشبختي ترياك توده‌هاست! جو سالم بوي گند حماقت مي‌دهد! درود بر تروتسكي!
و اين آغاز حكايتي از يك شور انقلابي را در پي دارد: انقلابيون از سرك كشيدن به اتاق خوابهاي مردم نيز ابايي ندارند، حتي آنرا وظيفه مقدس مي‌شمارند. حزب اين را مي‌طلبد، وظيفه‌ اي پاك در برابر حزب: حزب حق دارد كه بداند. لوديك نامه را مي نويسد بدون اينكه بداند «هيچ يك از جنبشهاي بزرگي كه با هدف تغيير دادن دنيا بوجود آمده است،‌ نمي‌تواند تمسخر و تحقير را تحمل كنند.»
اما در پس حكايتي كه شايد ضد استالينيستي مي‌نمايد عشقي عميق جريان دارد: عشق لوديك (نمادي از يك فعال سياسي آرمانخواه) به لوسي ( نمادي از عشق و نيز نمادي از آنچه چك و آنچه مردم چك بعد از انقلاب كمونيستي روسي از دست دادند). آنها در سخت ترين شرايط نيز عاشق يكديگرند : بوسه‌هايي از پشت ميله‌هاي محدود كننده آزادي. اما زمان اين عشق را دگرگون مي‌كند. لوديك عاشق وحشيانه در طلب تن لوسي در آن اتاق عريان، پيراهن را به تن لوسي مي‌درد و لوسي از اين عشق گريزان است: او آرامش و صفا را جستجو مي‌كند و اندكي اعتماد: چيزي وراي تن.
اما رويتگران و شخصيتهاي شوخي چه كساني هستند:
لودويك؛‌ مردي كه خود موضوع كمونيسم است، يك پرولتاليا كه با عشق به اين جريان پيوسته است و به شعارهايش ايمان آورده است و پر شور آنرا مانند هدفي مقدس دنبال مي‌كند. (سرانجام او نفرت از جهان و هستي و انقلاب است: او از همه متنفر است).
زمانك؛ او هيچوقت پرولتاليا نبوده است ولي به زودي به يكي از رهبران حزب تبديل مي‌شود. (سرانجام وقتي انتقادها از حزب شروع مي شود او نيز تغيير موضع مي‌دهد و به آدمي جديد در قالبي جديد در‌مي‌آيد. او جوانها را درك مي‌كند و جوانها نيز او را دوست دارند).
ياروسلاو؛ نوكيشي كه آيين‌هاي خوش‌بينانه حزب را در تحقق روياهاي خود اثرگذار تشخيص مي‌دهد و مي‌خواهد كه دوستش لوديك را همراهي كند (سرانجام سرخوردگي و واپس زدگي نصيب او مي‌شود)
لوسي: دخترك مورد تجاوز، چك و آمال مردم چك (سرانجام شوهري بدخلق گيرش مي‌آيد كه دائما او را كتك مي‌زند.)
در شوخي مي‌بينيم كه چگونه فرهنگ بومي (سواري شاهان و موسيقي محلي) به واسطه تبليغات سياسي و آرمانشهر اجتماعي،‌ مقامهاي فرهنگي و استياق دروغين انقلابيون و رهبران،‌ به نابودي كشيده مي‌شود: اين است محصول انقلاب.

«ما گذاشته بوديم كه تاريخ فريبمان بدهد‌؛‌ از فكر اينكه بر پشت اسب تاريخ پريده‌ايم و آن را زير پايمان احساس مي‌كنيم سرمست بوديم،‌ و اگرچه در بيشتر موارد، نتيجه شهوت زشتي نسبت به قدرت بود، باز يك توهم آرمانخواهانه باقي ماند و آن،‌ اينكه ما آدمهايي هستيم كه عصر جديدي را آغاز مي‌كنيم، عصري كه در آن بشر ديگر بيرون از تاريخ قرار نخواهد داشت، ديگر زير پاشنه آن خرد نخواهد شد،‌ بلكه خود آن را مي‌سازد و اداره‌اش ميكند.»



مشاهده لینک اصلی
اولین کتابی که کوندرا در مسیر کتابت آن گام زد. نخستین رمانی که از دید من بی شباهت با شخصیت خود او نبوده است. دانشجویی اخراجی از حزب.
@من هرگز با بدنه حزب یکی نبوده ام. که هرگز یک پرولتر انقلابی اصیل نبوده ام. @ دانشجویی جوان، لودویک، به حزب کمونیسم می پیوندد اما تنها به یک علت: فرار از فردیت! وشآید همین عدم یکپارچگی فکری-عقیدتی با حزب، باعث شکل گیری جمله
هراس انگیزش از دید بازجویان، گردید و آینده ای محو و خاموش را برایش رقم زد. مردی جامعه ستیز که چون اویی را در بیگانه، ناتور دشت و .... هم زیاد دیده ایم. کما اینکه منشا این جامعه ستیزی را می توان گذشته ای پر شکست قلمداد کرد. شکست در تحصیل، در عشق و حتی در انتقام. لودویک: نمونه بارز جوانی شکست خورده، جامعه ستیز، باهوش، بیدار وجدان، و سر شار از عقده های عمیق اما صادق و مغرور.
کتاب به موازات لودویک، دو شخصیت دیگر را نیز بخوبی طراحی و مهندسی می کند! گرچه در طی داستان با افرادی چون لوسی ، هلن، کوستکا و ... نیز آشنا می شویم اما در نظر من ، برای فهم هرچه بهتر درون مایه داستان، مقایسه این سه شخصیت با هم ضروری می نماید.
یاروسلاو: یک موراویایی میهن پرست، فولکلور شناس و باورمند نسبت به عقاید و رسوم آباء و اجدادی.جوانی با وابستگی هرچه تمام تر به دنیای کلاسیک و مرد سیر در کهکشان افسانه ها. مردی که مشابه بسیاری از ساکنان دنیای رمان ها، همزمان در دو دنیای نفس می کشد و کسی که نتوانست مدرنیسم امروز را تاب آورد. انبوهی از مشکلات که از مدت ها پیش میان او و زنو و فرزندش ریشه دوانده و شکاف بین آن ها را ، کنون به دره ای ژرف مبدل ساخته بود، در یک شب خود را می نمایاند و یاروسلاو که تا آن زمان هرگز آن را حس نکرده بود، خود را بر بلندای صخره ای قدیمی تنها یافت...خلوتی که تنها یک دوست و هم کیش قدیمی یارای شکستنش را داشت. و مرگی.....که در همین خلوت دلپذیر رقم خورد... .و شاید این همان نکته ایست که میلان جوان در نخستین کتاب خود می خواست به ما بقبولاند: زمین آبی ما ضعیف را پایمال می کند و معتقدین به هر باوری را، چنانچه همیشه پیرو آن باشد، از بین خواهد برد. اما...همین زندگی، عاری از حیرانی و سردرگمی خواهد بود. مطابق این قانون جنگل، گاهی بایست چونان پرگار! با استعدادی قوی در @دور زدن@، تمام عقاید پیشین را چرخرید.
مشابه شخصیت یاروسلاو، الکسی از دوستان دوران خدمت لودویک بود. او نیز به طرز غریبی جان داد! و ظاهرا از نظر میلان، اصولا غریبانه جان دادن، پایان تلخ هر متعصب بر عقیده است.
پاول زمانک: خوش گذران ، از خود راضی و شکست ناپذیر ، زیبا و معتاد به جلب توجه. مردی بزرگ شده در پراگ که در دوران تحصیل به شدت به موراویا علاقمند بود و پس از سال ها ، موراوی را سوراخ فراموش شده خدا نامید!! مردی با این شعار: زمانه عوض شده است!
اما این لودویک شکست خورده، که تمام زندگی خور را به یک شوخی باخت، در انتها فهمید به کجا تعلق دارد، فهمید هر آنچه سال ها از آن دوری می جسته، مسکن درد های اوست، فهمید یک درخت، مادام که در قید ریشه های خود نباشد، در تندباد بیابان ها نابود خواهد شد.... و همواره گیج و سر در گم خواهد بود...... .
کوندرا در کتاب حرف از اصالت زده است .....
اما از موضع سیاسی او چیزی نفهمیدم.... نویسنده ای.... که زیرکانه قلم زده است.... .

مشاهده لینک اصلی
زندگی همیشه آخرین خنده است این تنها راهی است که می توانم Lady Gaga را توضیح دهم.

مشاهده لینک اصلی
خیلی عمیق، خیلی شگفت انگیز. خیلی خوشم اومد Kundera!

مشاهده لینک اصلی
بنیادگرایی استالینیسم کشف شد - نویسنده به نظر روح از دست رفته است، اما تصویربرداری از دوران ناامید کننده است. هوای ناخوشایند (به دلیل عدم اصطلاح بهتر) @ nihilism @ overdating Kunderas The Joke. (و Ive آن را در نسخه اصلی چک در سال 1967 خواند، و نه در هر یک از بسیاری از ترجمه های خارجی خارجی که معموال توسط کاندرا مورد تمجید قرار گرفتند.) به طور واضح بیان کنید: دیدگاه من از زندگی انسان و این دنیا نمی تواند متفاوت از کاندراس او یک دید کاملا ناامید است. بسیاری از اسطوره های اول شخص \"@ The Joke\" وجود دارد، اما شکی نیست که روح کلاسیک و تخریب شده و کاملا بی اعتمادی @ روح جانی @ LudvÃk نویسندگان انحراف خود را تغییر می دهند (حداقل، چگونگی استفاده از 30 کیندا کاندرا در اواسط دهه 1960). به طور طبیعی، با در نظر گرفتن تجربیات کابوس سالهای زیادی که شخصیت داستانی LudvÃk باید از آن عبور کند، ناسازگاری با دیدگاه غم انگیز خود از جهان خواهد بود. خوانندگان ممکن است با این دیدگاه مخالف باشند - اما LudvÃK (و به علاوه میلان Kundera) به طور کامل به آن حق برخوردار است، مهم نیست که چگونه @ اشتباه @ یا دقیق تر، آن را یک طرفه ممکن است به برخی از خوانندگان ظاهر شود.بنابراین، جوک یک کتاب فوق العاده است، یک کلاسیک با رزرو (با توجه به یک طرفه و عدم چشم انداز ذکر شده در بالا)، اما یک کلاسی مشخص اما با این حال. برای من، این عمدتا به خاطر ابعاد سیاسی کتاب است. وجود دارد و هنوز در اروپا غربی و یا ایالات متحده آمریکا وجود دارد و بسیاری از افراد فریبنده بی شماری که تجربه زندگی عملی در رژیم استالین / کمونیست ندارند و علاقه مندان به آرمان های سیاسی چپ گرایانه دارند. شوخی باید برای همه آنها مورد نیاز باشد. رژیم (آن را در حالت ملایم تر خود به اواخر دهه 1980 در سراسر شرق و شرق اروپا ادامه داد) بی رحمانه و بی رحمانه بود و جوک فوق العاده است که توجه ویژه ای به آن داشته باشد. خود کاندرا به عنوان یک شخص یا شهروند نه بی قاعده (اما چه کسی است؟) او اخیرا از چند سال پیش از اتهاماتی که از ابتدای دهه 1950 به یک شخص مشکوک به مقامات کمونیست محکوم شده است، رد می شود. اما این غیرممکن است. تفاوت اصلی بین کاندرا و شخصیت برجسته او، لوودوخ Jahn، این است که کاندرا اغلب یک هنرمند طرفدار رژیم در روزهای سخت تر استالینیست. او به خاطر شایعاتی که در اوایل زندگی اش به گونه ای رادیکال تغییر کرده بود (به اوج خود رسیدن فرماندهی کمونیست چکسلواکی برای فرانسه) تغییر کرد، اما Kundera در اوایل دهه 50 میلادی، یک شخص کاملا متفاوت بود. به این معنا، جوک نیز یک قطعه انتقاد از خود است (حتی غیر مستقیم)؛ ما متوجه شدیم که در اواخر دهه 1940 و اوایل دهه 1950 بسیاری از افراد (مخصوصا جوانان) به خودی خود فریب خورده بودند که رژیم کمونیستی قادر به اعمال فشار به جامعۀ بهتر برای همه است، در حالی که بی رحمانه، بی رحمانه خرد کردن تمام مخالفان آن. همانطور که در بالا ذکر شد، تنوع آن همان اتهام خود را در میان بعضی از روشنفکران غربی @ تا امروز، قرن بیست و یکم ادامه می دهد، بسیار زنده است. به نظر می رسد که اگر یک انگیزه پایدار، موضوع یا همانند (قرض گرفتن یک اصطلاح موزیک â € \"و جوک پر از الهامات موسیقی و اکتشافات از موضوعات موسیقی شناسی، به ویژه مربوط به آهنگ های محلی موراوی) خطی زیرین باس در کتاب، سپس این اصلی از شوخی است: خود توهم (در چک ، @ sebeklam @). هیچ کس جذاب تر نیست و در عین حال در \"جوک\" نیز ترسناک تر از ضعیف، سیاسی و رمانتیک بسیار ساده لوحانه است، اما در عین حال بی رحمانه (به سوی یک همکار جوان تربیت کننده ی خود) خبرنگار رادیو Helena هدف @ شی @ از LudvÃks misfired @ شوخی @. با این حال، لودوک خود را نیز در اواخر دهه 1940 و اوایل دهه 1950 (سالهای آغاز استالینیسم در چکسلواکی) به شدت خود را فریب خورده دانست - در واقع، ممکن است بگویید که لوودوک تا به امروز خود را فریب داده است ؛ به طور طبیعی، امروزه کاملا متفاوت است: درmodern @، @ intellectual @ way، با تساهل به بدبینی / نیهیلیسم بدون رزرو. یکی دیگر از شخصیت های غم انگیز خودسوزی در جوک، یاروسلاو است که از طریق پسر بی رحم و بی رحمش، رویاهای خود را اجرا می کند و جشن های عامیانه را به عنوان پدر و مادرش تنها شادی و تحقق زندگی واقعی می کند. یکی دیگر از شخصیت های فوق العاده خود را فریب خورده در The Joke Kostka است: فرد مذهبی فریبکارانه معتقد است که ایمان مذهبی و رژیم کمونیستی می تواند به نوعی آشتی یابد. بنابراین، در کتاب، یک ناهمگونی ناخوشایند وجود دارد، ؛ این فقط تصویری متقاعد کننده از استبداد استالینیست (به ویژه اخلاقی) است که شوخی را به سطح ادبیات قابل توجه تبدیل می کند؛ ابعاد سیاسی جوک قویترین و مهمترین آن است. و من می گویم که به عنوان فردی که ابعاد سیاسی کتاب ها را نپسندده است، اما در Kunderas این شوخی نیست. یک علامت دلامون یا علامت به سمت انتهای The Jo ... وجود دارد

مشاهده لینک اصلی
واقعا نمی توانم دنیا را که مردم در آن دوره خاص زندگی می کنند تصور کنم. فقدان طنز در جنبش کمونیست جوان باید حقیقتا آزار دهنده باشد. یکی از شوخی شخصیت اصلی باعث تغییر کل زندگی اش شده است، باعث شد بسیاری از رنج و می تواند با تنها برخی از حس humor.I واقعا دوست داشت که نویسنده نویسنده به طور طبیعی دوره عصر، @ Joke @ (من در حال حاضر این کتاب) خود را واقعا خنده دار نبود، خیلی تلخ بود.

مشاهده لینک اصلی
سوم ‡ و من خواندن KUNDURA، روشن به عنوان دو مورد قبلی تصویب یادداشت: بله، در این سال خود را برای شادی بیشتر از همه اعلام کرد، و هر کسی که به دنبال به جلو به صورت خودکار مشکوک بود که پیروزی طبقه کارگر است خوشحال نیست یا اینکه او به طور جداگانه به غم و اندوه او تبدیل شده بود، که کمتر جزئی بود. (...) لذت از زمان جذابیت و طنز به خطر انداختن نیست، آن بود، به من گفت، شادی جدی است که عنوان افتخارistorijski خوشبینی کلاس برنده @ شادی زاهدانه و موقر، Radost.Muskarac کوتاه، خوشبختانه، در علاوه بر این به احساسات صمیمی ، دانش و شور و شوق برای عمل عمومی، و من خوشحالم که من این شور و شوق بود دوباره سبقت گرفت؛ ... او بود که در قوم izvodjenjuntih آیین احساس نفس از کلروفرم و زیر خودانگیختگی آشکار دروغ نذری پود .... متوجه شدم که این تصویر، با این حال مثل من نیست می شود، بسیاری واقعی تر از خودم، که آن را نه تنها من، اما من یونجه او هستم. (...) من متوجه شدم که موضوع من (که من به خواسته های من متصل شد) نا امید کننده از دست او خارج شده است. من خودم در خارج از زندگی ما پیدا شده است .... Pokidane مطالعات من، مشارکت در جنبش، کار، روابط با دوستان، عشق شکسته و جستجو برای عشق، شکسته است - به عبارت ساده - دوره کامل از یک زندگی پر از بعضی جهات .... چنین نامه و حتی فقط مرا به یاد محرومیت خود را، بیداری خاطرات پورت که از آن شما تحت شرایط ایجاد شده به طوری صادقانه، با بسیار از خود گذشتگی میره (...) پورت هنوز هم وجود دارد، هنوز هم وجود دارد، امن و زیبا در nekadasnjosti است، اما زمان، زمان از دست داده است! .... به هر چیزی او به خصوص در مورد آینده اهمیت نمی دهد و با بی تفاوتی که نگران باشد تنها بازتابی از آزادی متکبر و بی خیال خود را .... و ناگهان من بود شرمنده صد خرده بورژوا به طور مداوم برای دسترسی از دست داده ناله، و اعتقادات خود من دقیقا ساخته شده است به مبارزه با امتیاز و malogradjanstine.Bol زیرا به وضوح درک دانش است که این وضعیت چیزی فوق العاده ای نیست، چیزی آنچه من به دلیل فراوانی، ماجراجویی، تمایل غیر قابل مقاومت به دیدار و محکوم تمام، والا و آزادانه انتخاب کردم، اما یک شرط اساسی، مشخصه و مرسوم از زندگی کنونی من تبدیل شده است. که در آن است دایره دقیقا محدود فرصت من، که آن را با دقت به تصویر کشیده افق ... زندگی که ما در حال حاضر تعلق دارند. که این وضعیت بیان آزادی من نیست، بلکه بیانگر عزم، محدودیت، بیگانگی من است. و احساس کردم ترسیدم ترس از آن افق غم، ترس از که سرنوشت .... این در مورد زنان چه آن را به خود نشان دهنده و برای خود دوست ندارم، اما آنچه به من صحبت می کند، آنها را برای من باشد. من او را دوست دارم به عنوان یک شخصیت در prici.Lucija مشترک ما، این زن را دوست داشتم بسیار و، که من در یک راه غیر قابل درک در آخرین لحظه بود فرار در واقع کلکهای الهه، الهه نژاد بیهوده، الهه پول، و زندگی من است بصورتی پایدار و محکم در دست او است. کلمات عیسی: برای فردا نگران نباشید زیرا فردا من از چیزهایم مراقبت خواهم کرد. هر روز عذاب وجدان زیادی را به ارمغان می آورد. آنها فکر کردند که من در آزادی من احساس خجالت می کنم، و بعد فقط آزادی واقعی را کشف کردم. من متوجه شدم که مرد هیچ چیز برای از دست دادن، آن را بیش از همه جای خود را، در همه جا، جایی که او عیسی مسیح، که به معنی راه می رفت: همه جا در میان ljudima.Jer در جهانی که در آن هیچ کس را ببخشند است، که در آن هیچ کس نمی تواند را تشکیل می دهند زندگی می کنند، همچنین صد و در جهنم زندگی می کنند .... آنها نمی دانند که چطور می توان گفت که تنها یک بز برهنه بر بدن بدوی است. هیچ کاری در خود نه خوب است و نه بد. فقط جای خود را در طرح مسائل باعث می شود آن را خوب یا zlim.Drzala قایق کوهستانی بزدلانه به عنوان پناهگاه شکننده است. و، نگاه کن، امروز خیلی خنده داره بدون دلیل خاص درست مثل این. این لبخند رو به من گفت که در آینده به نظر می رسد با اعتماد به نفس .... که برای او بیشتر، بیشتر برای او انجام داده، بهتر می دانستند او و بهتر او ... هیچ کس نمی تواند از بی عدالتی که انجام شده است باطل، اما همه دوست داشت بی عدالتی فراموش خواهد شد در حال حاضر مهم است ..... Lucijin شکل که من یادآوری است که من همیشه، هر زمان که من سعی کردم برای مقابله با بی عدالتی است که من رنج برده اند، در نهایت خود را به عنوان کسی که باعث می شود بی عدالتی شده است.

مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب شوخی


 کتاب نقاط شفا بخش
 کتاب زندگی ای که ارزش زیستن دارد: آلبر کامو و تمنای معنا
 کتاب شب اتفاق افتاد
 کتاب My infinite puzzle
 کتاب رختکن بزرگ
 کتاب به دنبال داروین