کسی بهآرامی شانهام را فشرد. برگشتم. دکتر رئویون بود. با صدایی گرفته به من گفت: میخواستم با شما صحبت کنم. یک کیف کوچک چرمی قهوهای زیر بغل داشت که رنگش با سفیدی یکدست لباس تنیس در تضاد بود. چطور آنجا ظاهر شده بود؟ آیا هنگام خروج از باشگاه، من و دانیل را تعقیب کرده بود؟ یا اینکه کنار جاده منتظر من ایستاده بود؟ لطفا از این طرف بیایید. کمی بعد به یک مینیگلف رسیدیم که میلههای چوبی سفیدرنگ و بوتههای ترون آنجا را از جادهی ملی مجزا میکرد. زنی بلوند پشت پیشخوان یک ساختمان کوچک که به سبک روستایی با سقف کاهگلی ساخته شده بود، کار میکرد. میخواهید بازی کنید دکتر؟ و در همان حال چوب گلفی به سمت او دراز کرد. نه، نه. فقط میخواهیم چیزی بنوشیم و به من اشاره کرد پشت یکی از میزها بنشینم. دو تا شربت بادام ... چشم دکتر. کیفش را روی میز گذاشته بود و با نوک انگشتانش چرم آن را نوازش میکرد؛
خرید کتاب چنین پسران دلیری
جستجوی کتاب چنین پسران دلیری در گودریدز
معرفی کتاب چنین پسران دلیری از نگاه کاربران
کتاب های مرتبط با - کتاب چنین پسران دلیری
خرید کتاب چنین پسران دلیری
جستجوی کتاب چنین پسران دلیری در گودریدز